.

.

.
.

.

.

خاطرات زیبا از امام رضا(ع)به زبان استاد قرائتی

کنار ضریح حضرت على بن موسى‏الرضا علیه السلام مشغول دعا بودم. حالى پیدا کرده بودم که کسى آمد و سلام کرد و گفت: آقاى قرائتى! این پول را بده به یک فقیر.

گفتم: آقاجان خودت بده. گفت: دلم مى‏ خواهد تو بدهى. گفتم: حال دعا را از ما نگیر، حالا فقیر از کجا پیدا کنم. خودت بده. او در حالى که اسکناس آبى رنگى را لوله کرده بود و به من مى‏ داد دوباره گفت:

تو بده. آخر عصبانى شدم و گفتم: آقاجان ولم کن.

بیست تومن به دست گرفتى و مزاحم شدى. گفت:

حاج آقا! هزار تومانى است، دلم مى‏ خواهد شما به فقیرى بدهى.

وقتى گفت: هزار تومانى است، شل شدم و گفتم:

خوب، اینجا مؤسسه خیریه‏ اى هست، ممکن است به او بدهم. گفت: اختیار با شما. وقتى پول را داد و رفت، من فکر کردم و به خودم گفتم: اگر براى خدا کار مى ‏کنى، چرا بین بیست تومانى و هزار تومانى‏ فرق گذاشتى؟! خیلى ناراحت شدم که عبادت من خالص نیست و قاطى دارد.



برگرفته شده از baboljavad.blog.ir
نظرات 1 + ارسال نظر
حامد دوشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 04:33 ب.ظ http://hamedsoleimani73.blogfa.com

سلام وب زیبایی دارید...
به وب منم سر بزنید تا اگه مایل بودین تبادل لینک کنیم...
راستی نظر یادتون نره...
باتشکر...حامدسلیمانی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد