بدون
شک یکی از عواملی که باعث بقای فرهنگ یک جامعه و انتقال آن فرهنگ از نسل
های قبل به نسل های بعد می شود وجود قصه و افسانه هایی است که به صورت سینه
به سینه نقل می شوند.شاید قسمت هایی از این داستانها و افسانه ها یی که
درهر فرهنگ و جامعه ای وجود دارندبه نظر غیر واقعی وغیر منطقی
برسند،اماواقعیت این است که در دل خود حاوی نکته ها و نگرش های فرهنگی
جوامع گذشته می باشند.
خیلی از مسائل ازجمله مرز بندی های جغرافیایی،امور اقتصادی وسیاسی یک
جامعه ممکن است به هر دلیلی دچارتغییرشوند،امااین مثل ها ،داستان ها و
افسانه ها دستخوش تغییر و تحریف نمی شوند.
افسانه ها وداستان های عامیانه ازعناصرملفوظ فرهنگ هرجامعه ای است که بخش بزرگی از میراث فرهنگی آن جامعه را تشکیل می دهد.
شرح داستان به این حالت است که در شهر رویدر در شب شام غریبان از بین شرکت کنندگان در قرعه کشی که بلیتش دو هزارتومن بود اسم دو نفر برای کربلا قراربود بیرون بیاد....این شعرزبانحال خیلی از شرکت کنندگان است...شعر از خودم...اگه دوست داشتی بزار تو وبلاگ...
قصد رفتن داشتم
مقصدم بود مشخص ولی
راه طولانی ودور
دل ولی،هوس رفتن داشت
همه چیز آماده،کوله بارم بسته
ذهن و افکارم،همه در صحن حرم بود
آرزویم دیدن شش گوشه با لطف و کرم بود
مقصدم بود مشخص ولی
دل پر غصه من هوس کرب وبلا را داشت
این دلم سوز و نوا داشت
سفرم درد وبلا داشت
ولی
عزم جزمم،سخن سختی را،به دلش راه نداد
دم عزمم گرم باد!
مقصدم بود مشخص ولی
قرعه کار به نام من دیوانه نشد
اسم من از سبد قرعه به بیرون نشد
دل پر غصه من،زار و گریان شده بود
حکمتی شاید داشت
باز هم بر صبر
صبرم شاید که تواند برْدم کرب وبلا
شاید اکنون دلم پاک نباشد
صبر
مشکلی نیست ولی
دل من عزم سفر به کربلا را دارد.