شرح داستان به این حالت است که در شهر رویدر در شب شام غریبان از بین شرکت کنندگان در قرعه کشی که بلیتش دو هزارتومن بود اسم دو نفر برای کربلا قراربود بیرون بیاد....این شعرزبانحال خیلی از شرکت کنندگان است...شعر از خودم...اگه دوست داشتی بزار تو وبلاگ... قصد رفتن داشتم
مقصدم بود مشخص ولی
راه طولانی ودور
دل ولی،هوس رفتن داشت
همه چیز آماده،کوله بارم بسته
ذهن و افکارم،همه در صحن حرم بود
آرزویم دیدن شش گوشه با لطف و کرم بود
مقصدم بود مشخص ولی
دل پر غصه من هوس کرب وبلا را داشت
این دلم سوز و نوا داشت
سفرم درد وبلا داشت
ولی
عزم جزمم،سخن سختی را،به دلش راه نداد
دم عزمم گرم باد!
مقصدم بود مشخص ولی
قرعه کار به نام من دیوانه نشد
اسم من از سبد قرعه به بیرون نشد
دل پر غصه من،زار و گریان شده بود
حکمتی شاید داشت
باز هم بر صبر
صبرم شاید که تواند برْدم کرب وبلا
شاید اکنون دلم پاک نباشد
صبر
مشکلی نیست ولی
دل من عزم سفر به کربلا را دار
ممنون از شما که این شعر رو منشتر کردین..از زحمات بی ریای شما برای رویدر و محله دهنو نهایت تشکر را دارم
سلام..خواهش می کنم ممنون از حضورت،کانون الغدیر محلی است برای تبادل نظر و انعکاس دهنده افکار و دلنو شته های شما بزرگواران با حضور خود و ارسال مطالب ما را در پر بار نمودن این وبلاگ یاری نمایید.منتظر مطالبتون هستیم.یا حق